روش تفسيرى الفرقان در اسباب نزول

پدیدآورسیدحسین هاشمی

نشریهپژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیمستکبران

share 3622 بازدید
روش تفسيرى الفرقان در اسباب نزول

سيد حسين هاشمى

تفسير الفرقان, در ميان تفسيرهاى معاصر, از جامعيّت و نگرش ويژه اى به آيات قرآنى برخوردار است. در عرصه هاى فقهى, كلامى و فلسفى و تربيتى نيز ارائه دهنده نكاتى تازه است.
نويسنده دانشور اين تفسير, دكتر صادقى, از ميان شيوه هاى تفسيرى, روش تفسير قرآن به قرآن را در پيش گرفته و در گشودن اسرار و معانى و مفاهيم وحى, بيشترين اعتماد وى به خود قرآن بوده است, زيرا اعتقاد دارد:
(…هرگاه قرآن, مرجع وزداينده ابهام از غير خود باشد, براى خود نيز مى تواند مرجع و روشنگر باشد. هرگاه براى اصلاح امور مشتبه بايد به قرآن تمسك جست و راه رشد را از آن پيدا كرد, پس سزاوار است كه در تفسير قرآن نيز از خود قرآن بهره گرفته شود.
(والذين يمسّكون بالكتاب و اقاموا الصلاة إنّا لانضيع أجر المصلحين)1
آنان كه به قرآن چنگ مى زنند و نماز بر پا مى دارند, از مصلحانند و ما اجر و پاداش مصلحان را ضايع نمى كنيم.
از مفهوم آيه استفاده مى شود كه رويگردانان از تمسكّ به قرآن, در شمار صالحان نبوده, بلكه مفسدند, زيرا تنها مرجع در امور اختلافى, خداوند است و آنچه حكم خداوند را بيان مى كند, كتاب خداست:
(و ما اختلفتم فيه من شيئ فحكمه الى الله…)2
شما در هر چيزى كه اختلاف كرده باشيد, داورى آن با خداست….
روايات عرض [رواياتى كه عرضه مطالب و معارف را به قرآن, براى شناخت درست از نادرست, لازم مى دانند] و احاديث متواتر, آن كسانى را كه مى خواهند پرده از چهره آيات قرآن كريم بردارند, ملزم مى كند كه كار خويش را با تدّبر در خود آيات قرآن آغاز كنند. در اين صورت, جز روش تفسير قرآن به قرآن, ديگر روشهاى تفسيرى, پوچ و غير قابل اعتماد است.
پيامبر و امامان معصوم از دودمان پيامبر (ص) نيز در تفسير قرآن, به اين شيوه راست و درست, مشى كرده اند و بر مفسّران قرآن است كه اين طريقه برتر را در تفسير قرآن از آنان كه آموزگاران معصومند, بياموزند و در كار تفسير به راه آنان بازگردند و بدين منوال در طول ساليان و زمانها بايد كار تفسير قرآن به پيش رود.)3
از اين رو, تفسير الفرقان در روش تفسيرى, بسيار شبيه به تفسير الميزان و چه بسا متأثّر از آن است.

نقش روايات در تفسير, از ديدگاه الفرقان

چنانكه از تفسير الفرقان پيداست, روايات تفسيرى از جمله روايات سبب نزول, در پاورقى تفسير آورده شده است. اين عمل, خلاف شيوه ديگر مفسّران است كه روايات را در متن تفسير جاى داده و به عنوان يكى از مباحث و اركان مهم تفسير به رد و نقد و تحليل آنها پرداخته اند. انگيزه به كارگيرى اين روش را از كلام مؤلف, در مقدمه كتاب مى توان دريافت:
(آيات عرض و احاديث آن, گواه است بر اين كه ظاهر قرآن چه رسد به صريح آن, حجّت است و اگر چنين نباشد, عرضه روايات به قرآن و ارزيابى و سنجش روايات با كتاب, توجيه پذير نخواهد بود.
و اما اين كه گفته شده است: (قرآن از ناحيه سند, قطعى و از ناحيه دلالت, ظنّى است, ولى روايات از ناحيه صدور, ظنّى و از ناحيه دلالت, قطعى اند), سخنى خرافى و آفت زاست كه از ساحت قرآن بسيار دور است; قرآنى كه بيان آن فصيح ترين و رساترين بيان است.
تفسير قرآن به وسيله سنّت, يعنى توضيح بخشهايى از قرآن كه براى فهمهاى قاصر,مجمل مى ماند و اين نه از قصور دلالت كتاب است كه آن در دلالت خويش بسيار آشكار است (حتّى در بخش متشابهات), بلكه اين ژرفا و بلنداى معانى است كه بر فهمها سنگينى مى كند وگرنه الفاظ قرآن در بلندترين قله هاى فصاحت و بلاغت قرار دارد و روايتى كه مى گويد تفسير قرآن جايز نيست مگر با سنّت پيامبر(ص) و يا ائمه,تأويل آن منع از تفسير به رأى است…. ادلّه عرض, ما را به تدّبر صحيح و لازم در قرآن وا مى دارد و رهنمود مى دهد كه در حد توان, روايات را به قرآن عرضه بداريم تا غثّ و سمين و خائن و امين از يكديگر شناخته شوند.
و رواياتى كه در تفسير قرآن وارد شده است, نقش حواشى را نسبت به قرآن دارند. آنچه از اين روايات با متن قرآن سازگار باشد, به عنوان شارح متن پذيرفته مى شود و آنچه سازگار نباشد, به ديوار زده مى شود و آنچه مورد شك و ترديد قرار گيرد, به قائل و راوى آن واگذار مى گردد.) الفرقان 1/19ـ21
از اين بيان, مخصوصاً قسمتهاى اخير كلام دكتر صادقى, نگرش وى در قبال كليت روايات تفسيرى و از جمله روايات اسباب نزول كه بخشى از روايات تفسيرى است, روشن مى شود و اين كه ايشان روايات را شارح و هامش متن قرآن مى داند و اين باور را حتى در چگونگى نگارش روايات نيز دخالت داده و به عنوان حاشيه و پاورقى در تفسير خود نقل كرده است.
نقش اين موضع گيرى, اضافه بر بيانات روشن, نشانگر ديد منفى و محتاطانه الفرقان نسبت به روايات و از جمله روايات اسباب نزول است. چون ما در صدد بررسى مجموع روايات تفسيرى در الفرقان نيستيم, بنابراين, عواملى را كه سبب نگرش منفى الفرقان به روايات اسباب نزول شده است, مى آوريم.

ريشه نگرش منفى الفرقان به روايات اسباب نزول
1. روايات اسرائيلى در اسباب نزول

درمقدمه تفسير الفرقان, مؤلف به هنگام شمارش امتيازهاى تفسير قرآن به قرآن, از مفسّرانى كه در كار تفسير, اعتمادشان تنها به روايات است, شكوه كرده كه اين مفسّران به صرف صحيح بودن سند يك روايت, آن را در تفسير قرآن به كار مى گيرند, بدون توجه به متن و محتواى آن كه سازگارى با قرآن دارد يا خير. وى در ادامه اين سخن مى آورد:
(… بسيارى از خرافات به وسيله بت پرستان و مسيحيان و يهوديان و امثال آنان در احاديث اسلامى راه يافته و از اين راه وارد كتابهاى حديث شده است, بدون توجه به اين كه سند آنها صحيح است يا ضعيف.)
پس از آن به عنوان نمونه بارز اين دسته از روايات, به سبب نزول دو سوره (فلق) و (مسد) اشاره مى كند:
(چنانكه از طريق اهل سنّت وارد شده است كه پيامبر(ص) مورد سحر و جادو قرار گرفت.
معلوم است كه اين سخن براى خدشه دار كردن مقام نبوت گفته شده است و قرآن بر اين گروه از مردم, نام ظالم مى گذارد:
(اذ يقول الظالمون ان تتّبعون الا رجلاً مسحوراً)4
ستمگران مى گويند كه مؤمنان مردى را كه جادو شده است پيروى مى كنند.

2. رهيابى تعصبّهاى مذهبى در اسباب نزول

اختلافهايى كه ميان فرق اسلامى وجود داشته, در زمينه هاى گوناگون سبب جعل و تحريفهاى مطالب شده است; از جمله در عرصه اسباب نزول, بويژه آنهايى كه در تثبيت يا ردّ عقيده و يا شخصيتى است كه راوى به گونه اى نسبت به آن شخص يا عقيده نظرى داشته و نظر خود را به عنوان سبب نزول آيه يا سوره, عنوان كرده است.
از جمله اين موارد, سبب نزول آيه 43 سوره نساء است كه در تفسير الفرقان چندين روايت را در اين باره نقل مى كند. از جمله روايتى است كه از تفسير الدرالمنثور سيوطى آورده است به اين شرح:
(از عكرمه در باره اين آيه نقل شده كه آيه در شأن ابوبكر, عمر, على, عبدالرحمن بن عوف و سعد نازل شده است. آنان براى خود غذا و شرابى آماده كردند. پس از صرف غذا همگى شراب نوشيدند. آن گاه على به امامت نماز, جلو ايستاد و ديگران نماز مغرب را پشت سر او اقتدا كردند. على(ع) در نماز سوره قل يا ايها الكافرون را قراءت كرد و در حين قراءت, گفت: ليس لى دين و ليس لكم دين. پس اين آيه نازل شد:
(يا ايها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة و أنتم سكاري…)5
اى مؤمنان به هنگام مستى به خواندن نماز اقدام نكنيد.)
نويسنده تفسير الفرقان در باره بى اساس بودن روايت يادشده مى نويسد:
(تعصب مذهبى و سياسى, سبب نقل اين روايت شده است. تهمت اقدام على (ع) به شرب خمر, چيزى نيست مگر پوششى جاهلانه بر آنچه عمر انجام داده بود..
و عيبجويى كينه توزانه اى است كه نسبت به امام پرهيزگاران و رهبر بزرگ دين و عابدترين عبادت كنندگان بعد از رسول امين (ص) روا داشته اند.
اميرمؤمنان على (ع) در شقشقيه.,به شرب خمر عمر و حد خوردن او از سوى پيامبر اشاره كرده, مى گويد:
(فانّ منهم الذى قد شرب فيكم الحرام و جلد فيكم حداً فى الاسلام.)
و از جمله مخالفان من, كسى است كه در حضور شما مردم, شراب نوشيده و بدين سبب بر او حد جارى شده است.) الفرقان 5 ـ6/78

3. آميختگى مصاديق با اسباب نزول آيات

در باور نويسنده الفرقان, بسيارى از روايات اسباب نزول كه واقعه يا موضوعى را به عنوان سبب نزول نقل كرده است, آن حادثه و موضوع, نه سبب نزول, بلكه مصداق آن آيه است و يا شباهت دار به قضيه اى كه سبب نزول آيه بوده است. از اين روى, اخبار و رواياتى كه در زمينه شأن نزول آيات و سوره ها وارد شده (بر فرض كه نقص و عيبى از ناحيه سند و دلالت در آنها ديده نشود) ممكن است از باب (جرى) يا (تطبيق). باشد, كه در اين صورت اين دسته از روايات, از درجه اعتبار شأن نزولى ساقط مى شوند.
در جاى جاى تفسير الفرقان به اين موضوع اشاره شده است و ما تنها به دو مورد اشاره مى كنيم:
1. (ولاتطرد الذين يدعون ربّهم بالغداوة و العشيّ…)6
كسانى را كه هر با مداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى خوانند و خواستار خشنودى او هستند, طرد مكن. نه چيزى از حساب آنها بر عهده توست و نه چيزى از حساب تو بر عهده آنان, اگر ايشان را طرد كنى, در زمره ستمكاران در آيى.
مؤلف در سبب نزول آيه مى نويسد:
(گفته اند: (اين آيه در باره (اصحاب صفه) نازل شده است, زيرا كه رسول خدا (ص) خود متكفّل امور ايشان بود, پس آنان در باره پيامبر سخنها گفتند و خداوند نيز در پاسخ ايشان مطلبها فرمود.) در حالى كه اصولاً اين سوره در مكّه نازل شده است؟
برخى از روايات مى گويد اين آيه درباره (اصحاب صفه) نازل شده است, ولى مقصود اين روايات, (جرى) و (تطبيق) آيه بر (اصحاب صفه) است, چنانكه بسيارى از روايات اسباب نزول همين گونه است.) الفرقان7/42
2. (يا ايها الذين آمنوا لا تتّخذوا اليهود و النصارى اولياء… فاصبحوا خاسرين)7
اى مؤمنان, يهود و نصارا را به دوستى برمگزينيد, آنان خود دوستان يكديگرند, هر كس از شما كه ايشان را به دوستى گزيند در زمره آنان است. خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند.
مى بينى آنانى كه در دل مرض دارند به پاى صحبتهاى يهود و نصارا مى نشينند و مى گويند هراس داريم كه به ما آسيبى رسد, باشد كه خدا فتحى پديد آرد يا كارى كند, آن گاه از آنچه در دل نهان داشتند, پشيمان شوند.
مؤمنان مى گويند: آيا اينان همان كسانند كه به خدا قسمهايى سخت مى خوردند كه با شما خواهند بود, اعمالشان باطل گرديد و خود در زمره زيانكاران در آمدند.
مؤلف در تفسير آيات, پس از طرح اين سؤال كه اين آيات همچون باقى سوره مائده در حجّة الوداع يا قبل از آن, نازل گشته است؟ روايتهايى را نقل مى كند كه برخى از آنها نزول آيات را در جنگ احد, برخى در جنگ بنى قريظة و پيمان شكنى آنان و بعضى وقايع ديگرى را سبب نزول آيات دانسته است. آن گاه خود در باره اين روايات به قضاوت و داورى مى نشيند و مى نويسد:
(به هر حال اصل در دلالت, خود آيات است, نه شأن نزولهايى كه احياناً بعضى با بعض ديگر تعارض و تخالف دارند و اين روايات, گاه از باب جرى و گاه از باب تطبيق است.) الفرقان 6ـ7/27,31

4. اهتمام الفرقان به سند روايات

پرهيز و دورى جستن از رواياتى كه قطعى نيست و از نظر سند ضعف و ابهام دارند, از عوامل بى توجهى الفرقان به روايات و از جمله روايات اسباب نزول است. در مقدمه تفسير الفرقان آمده است:
(تفسير قرآن به وسيله روايتى كه ثابت نشده, مصداقى از مصاديق تفسير به رأى است.)
او معتقد است:
(تفسير, بين تفسير باطل و حق دور مى زند: تفسير قرآن با قرآن و تفسير به رأى. (من فسّر القرآن برأيه فليتبوّء مقعده من النار.)
و مقصود از تفسير به رأى, اين است كه شخص, نظر خود يا ديگرى را كه مبتنى بر قول يا روايت غير ثابتى است, بر آيه بار كند, در حالى كه آيه آن حمل را نمى پذيرد, يا موافق آن نيست و يا اصلاً مخالف آن نظر است.) الفرقان1/19

5. اعتبار عموم نص

درنگاه نويسنده الفرقان, اسباب نزول نمى تواند باعث تخصيص مفهوم و مفاد آيه و يا سوره اى از قرآن به مورد نزول شود, بلكه مفهوم آيات عام و شامل است. اعتقاد به اين امر را مى توان از جمله عوامل كاهش دهنده اهميت روايات اسباب نزول در ديدگاه وى دانست, زيرا در اين صورت, معنى و مفهوم آيه بدون سبب نزول نيز كار آيى دارد و نيازى به سبب نزول نيست. وى در اين باره مى نويسد:
(شأن نزولها نمى تواند عامى را كه درباره قضيه اى خاص نازل شده است, به همان قضيه تخصيص بزند, زيرا مناط اعتبار, عموم است نه خصوصيت مورد.)
الفرقان2/319
روايتى را از امام باقر (ع) در سبب نزول آيه:
(وما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن اللّه و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفرواللّه و استغفر لهم الرسول لوجدواللّه توّاباً رحيما)8
هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز آن كه ديگران, به امر خدا, بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر به هنگامى كه مرتكب گناهى شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر(ص) برايشان آمرزش خواسته بود, خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.
بدين شرح نقل مى كند:
(از محمدبن على (ع) روايت شده است كه گفت: مردى در زمان حيات رسول خدا (ص) مرتكب گناهى شد.
از ترس پيامبر (ص) خود را پنهان مى كرد, تا اين كه روزى در مسير خلوت, حسن و حسين (ع) را ديد. آن دو را گرفت و برشانه خود سوار كرد و به طرف پيامبر (ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! من به خدا و اين دو تا پناه مى برم. پس رسول خدا(ص) خنديد, به حدى كه دست مبارك را جلو دهان خود گرفت. پس به آن مرد گفت: برو, تو رها شده اى. پس خداوند اين آيه را نازل كرد.)
بعد از نقل اين روايت, مى افزايد:
(… شأن نزول آيات چنان نيست كه آيات را به مورد نزول آن تخصيص بزند, زيرا عموم نص, مناط اعتبار است, نه خصوص مورد.) الفرقان6ـ7/153ـ155

6. لزوم موافقت روايت با قرآن

براى سنجش و ارزيابى روايات (چه اسباب نزول و چه غير آن), اضافه بر آنچه در كتابهاى حديث و علم درايه مطرح شده, يك شرط اساسى ديگر در الفرقان آورده شده است كه اگر روايتى با تمام اوصاف سندى و دلالتى واجد اين شرط نباشد, در نظر مؤلف الفرقان مردود است. آن شرط اساسى و مهم, موافقت معناى روايت با مدلول آيات قرآن است و اين قانون دربرگيرنده روايات مستفيض و متواتر نيز مى شود:
(مادامى كه يقين بردلالت قرآن به چيزى ندارى, نمى توانى آن موضوع را تصديق كنى و يا حديثى را در آن باره نقل كنى و هرگاه حديث مستفيض يا متواتر از پيامبر(ص) يا فرزندان معصوم او به دست آمد, آنچه از اين احاديث با قرآن موافق بود, مورد تصديق و لازم الاطاعه است و هر آنچه مخالف قرآن بود, دروغ است و بايد دور انداخته شود….
بنابراين جايز نيست به حديثى صرفاً بدان جهت كه راوى آن فلان يا بهمان شخصيت است, استناد شود. پيامبر(ص) در خطبه غرّاء و مشهورى كه در (منى) ايراد فرمود, ما را از اين كار بر حذر داشته و فرموده است :
كسانى كه بر من دروغ ببندند, تعدادشان بسيار شده است و نيز كسانى كه اين دروغها را دامن مى زنند و گسترش مى دهند, شمارشان فزونى يافته است! هركس از من به دروغ چيزى را نقل كند, خدا نشيمنگاه او را پر از آتش كند. پس هر حديثى كه از من به شما مى رسد و موافق كتاب خدا و سنّت من است, من ناقل آن هستم و هر حديثى كه از من به شما مى رسد و موافق كتاب خدا و سنّت من نيست, بدانيد كه من ناقل آن نيستم.) الفرقان7/146
در جايى ديگر, مى نويسد:
(اگر روايتى از پيامبر نقل شود كه محتواى آن از سوى قرآن تكذيب شده, نمى توان آن روايت را تصديق كرد, هر چند سند آن صحيح باشد. از سوى ديگر ممكن است حديثى از نظر سند ضعيف باشد, ولى به سبب موافقت با قرآن تصديق شود.) الفرقان 1/21
در سبب نزول آيه: (ذلك اوفى ان يأتوا بالشهادة على وجهها…)9 روايات چندى را نقل كرده, مى نويسد:
(تصديق اين روايات, مشكل است, زيرا شأن نزولهاى وارده قطعى نيست و بر فرض قطعى بودن, نمى تواند مفهوم آيه را محدود كند, چه رسد به اين كه بخواهد مفهوم آيه را نسخ كند.
بنابراين, از مجموع رواياتى كه نقل كرديم, جز آن روايتى كه با مفهوم آيه موافق باشد, ساير آنها مورد تصديق نيست.) الفرقان6ـ7/282

موارد استفاده الفرقان از سبب نزول
با وجود اظهار نظرهاى منفى و ردّ ارزش روايات اسباب نزول از سوى نويسنده الفرقان, در پاره اى موارد به اسباب نزول تمسّك جسته و از آن سود برده است. اين اسباب نزول شامل رواياتى است كه به نظر وى صحيح است.

1. استفاده در تفسير آيه

الفرقان بر خلاف روش كلى خويش كه روايات تفسيرى (اعم از روايات سبب نزول و غير سبب نزول) را در پاورقى تفسير مى آورد, مضمون برخى از روايات را به هنگام توضيح معنى آيه در متن تفسير مى آورد و چه بسا به حديث و روايت موجود در مقام, اشاره اى هم نمى كند, بلكه خواننده پس از مراجعه به پاورقى در مى يابد كه توضيح متن, برگرفته از روايت و سبب نزول است; مانند اين مورد:
* (انّ مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمّ قال له كن فيكون)10
مثل عيسى در نزد خدا چون مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد و به او گفت: موجود شو, پس موجود شد.
اين آيه در پاسخ جماعتى از نصاراى نجران نازل شده است كه از پيامبر (ص) پرسيدند مثل عيسى را ديده و يا به وى خبر داده شده است؟
آيه دربردارنده جواب وافى و قاطع است براى آنان كه عيسى را خدا مى پنداشتند و نيز جواب دروغهايى است كه در باره تكامل انسان از حيوان گفته شده است.
اين پرسش و پاسخ, پس از آن واقع شده كه پيامبر به نصاراى نجران نامه فرستاد و ايشان را به اسلام دعوت كرد.)
چنانكه مشاهده مى شود, در كلمات الفرقان چيزى كه بر وجود روايت سبب نزول در اين زمينه دلالت كند, ديده نمى شود, ولى با مراجعه به پاورقى, روايتى در سبب نزول آيه به اين گونه ثبت شده است:
(الدرالمنثور (37/2) از ابن جرير و ابن ابى حاتم از طريق عرفى از ابن عباس روايت كرده است كه: اهل نجران خدمت رسول خدا (ص) شرفياب شدند. در ميان ايشان (سيد) و (عاقب) نيز حضور داشت, به پيامبر(ص) گفتند: در باره صاحب ما چه چيزى مى دانى و نظر شما در باره او چيست؟
پيامبر(ص) فرمود: مقصود شما كيست؟
جواب دادند: عيسى, آيا شما گمان داريد كه او بنده خداست؟
پيامبر فرمود: آرى, او بنده خداست.
گفتند: آيا شما در اين باره چيزى ديده ايد؟…
پس جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص) عرض كرد: وقتى نزد تو آمدند به ايشان بگو: (انّ مثل عيسي…) الفرقان3ـ4/165
الفرقان در برخى موارد, در متن تفسير به سبب نزول تصريح مى كند و بر اساس آن, به تفسير و تبيين آيه مى پردازد:
* (اولمّا اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها قلتم انّى هذا…)11
وآيا هنگامى كه آسيبى به شما رسيد كه خود دو چندان آن را [به طرف مقابل] وارد ساخته بوديد, گوييد: اين آسيب از كجا رسيد؟…
…و دو برابر آنچه كه به شما آسيب رساندند, شما به آنان آسيب رسانديد. دو برابر از ناحيه مقدار و از ناحيه زمان, زيرا كه مسلمانان در جنگ بدر به صدوچهل نفر از مشركان دست پيدا كردند; هفتاد نفر ايشان را كشتند و هفتاد نفر ديگر را اسير گرفتند و چون روز احد پيش آمد, مشركان هفتاد تن از مسلمانان را به شهادت رساندند و مسلمانان از اين پيشامد, ناراحت و غمگين شدند, پس خداوند اين آيه را نازل كرد.) الفرقان4ـ5/78

2. استفاده در تأييد نظر تفسيرى

در بعضى آيات كه تفسيرهاى مختلف و متعدّد مطرح است, الفرقان با استفاده از سبب نزول, يكى از تفسيرها را برساير تفسيرها ترجيح داده و روايت سبب نزول را به عنوان مؤيّد نظر خويش ذكر كرده است; مانند:
* (ان الصفا و المروة من شعائراللّه فمن حجّ البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطّوّف بهما)12
صفا و مروه از شعائر خداست, پس كسانى كه حج خانه را به جاى مى آورند يا عمره مى گزارند, اگر بر آن دو كوه طواف كنند, مرتكب گناهى نشده اند.
جمله (باكى نيست, كه اين شعار واجب را انجام دهيد) اشاره دارد كه در آن روز مسلمانان نسبت به انجام طواف بين صفا و مروه, خلل درونى داشتند و اسباب نزولهايى چند نيز اين مطلب را تأييد مى كند:
مسلمانان گمان مى كردند كه سنّت طواف بين صفا و مروه ساخته مشركان است. از اين رو خداوند آيه نازل كرد: (انّ الصفا و المروة من شعائر اللّه). چون در گذشته, بتهايى بر كوه صفا و مروه گذاشته شده بود. مسلمانان مى گفتند چگونه بين آن دو طواف كنند, پس آيه (لاجناح) نازل شد تا ممنوعيتى را كه گمان مى رفت, بردارد.) الفرقان1ـ2/237

3. استفاده در تثبيت باورهاى مذهبى

اگر روايت سبب نزول مربوط به يكى از مسائل مذهبى باشد, در الفرقان روى چنين روايتى, تأكيد مى شود. البته اين در صورتى است كه روايت مخدوش نباشد و شرايط صحت و اعتبار را داشته باشد:
* (يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما…)13
از تو در باره شراب و قمار مى پرسند, بگو: در آن دو گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم نهفته است و گناهشان از سودشان بيشتر است…
مى بينى اين آيات مكيّ و مدنى را كه از خمر سخن مى گويند و اين كه گناه شرب خمر, بزرگ است و از عبادات مهم جلوگيرى مى كند. آيا اين بيانها در تحريم خمر كافى نبود كه خليفه عمر دست از خمر بكشد؟ آرى اين سخنها براى او شافى واقع نگرديد, تا اين كه آيه 91 سوره مائدة (فهل انتم منتهون); آيا بس مى كنيد, نازل شد. آن وقت, خليفه گفت: بس كرديم, بس كرديم.)
الفرقان در پاورقى, روايتى را از منابع متعدّد و معتبر اهل سنّت نقل مى كند كه مؤيّد مضمون فوق است:
(الدرالمنثور (252/1) از ابن ابى شيبه روايت كرده است و احمد در مسند خويش (53/1) و عبيدين حميد و ابوداود در سنن خود (128/2) و ترمذى در سنن خود و نسائى در سنن خود آن را تصحيح كرده است (287/2) و ابويعلى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و نحاس در كتاب ناسخ خود و ابوشيخ و ابن مردويه و حاكم در مستدرك (287/2 و 143/4) و بيقهى در سنن خود آن را تصحيح كرده (285/8) و نيز مقدسى در كتاب مختاره از عمر نقل كرده است كه وى گفت: پروردگارا ! بيانى كافى و شافى در مورد حكم خمر بيان كن; زيرا كه خمر, مايه تضييع مال و زوال عقل مى گردد. پس آن گاه اين آيه از سوره بقره نازل شد: (يسئلونك عن الخمر و الميسر…)
در پى نزول آيه, عمر فرا خوانده شد و اين آيه بر او قراءت گرديد.
دو باره عمر گفت: خدايا در باره حكم خمر براى ما بيان كافى و شافى بفرست. به دنبال اين درخواست, آيه سوره نساء: (يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكاري…) نازل گرديد, از اين روى منادى پيامبر(ص) هنگام نماز فرياد مى كرد كسانى كه بر اثر خوردن شراب در حالت مستى به سر مى برند, نماز نخوانند. سپس عمر دعوت شد و آيه را بر وى خواندند.
سپس گفت: پروردگارا در باره حكم خمر, بيان كافى و شافى براى ما بفرست. پس نازل شد آيه سورة مائده: (فهل أنتم منتهون).
عمر فرا خوانده شد و آيه بر او قراءت گرديد. آن گاه عمر گفت: بس كرديم, بس كرديم.)
نويسنده الفرقان, به هنگام بحث از تفسير آيه سوره مائده, مى افزايد:
(آيا بيان پروردگار در چهار آيه اول براى حكم خمر كافى نبود؟ با اين كه قرآن براى همه مردم بيان است؟ يا اين كه عطش خليفه نسبت به شرب خمر, وى را از قناعت به اين بيان شافى بازداشت, يا اين كه خليفه به حدى قصور فهم داشت كه بيان شافى خداوند براى او مفهوم نبود و پشت سرهم از خداوند بيان مجدّد مى خواست. من نمى دانم. خليفه و كسانى كه از خليفه حمايت مى كنند, بهتر مى دانند, مى دانند كه تا چه زمان خمر مى نوشيد, مى دانند كه شرب خمر بر عقل خليفه چه آثارى بر جاى گذارده بود, ميزان معرفت او را به حق و به كتاب الهى مى دانندو مى دانند كه ميزان معرفت او به حدى بود كه بيان خدا را غير شافى مى شمرد.) الفرقان2/295

4. استفاده در بيان ارتباط جمله هاى آيه

بعض آيه ها مشتمل بر جملاتى است كه در ظاهر ارتباط آنچنانى با هم ندارند و در نتيجه, ذيل و صدر آيه معناى روشن و درخور پذيرشى را براى مفسّر ارائه نمى دهد. در اين موارد, نشانه ها و شواهد خارجى بايد دست مفسّر را بگيرد و در تبيين مفهوم آيه كمك كند. درتفسير الفرقان, از جمله وسائلى كه در اين جهت به كار گرفته شده است, روايات سبب نزول است كه با بهره گيرى از آنها ارتباط جمله هاى آيه با يكديگر كشف شده است; مانند:
* (ويسئلونك عن الاهلة قل هى مواقيت للناس و الحج و ليس البر بان تأتو البيوت من ظهورها و لكن البّر من التقي…)14
از تو در باره هلالهاى ماه مى پرسند, بگو: براى آن است كه مردم وقت كارهاى خويش و زمان حج را بشناسند و پسنديده نيست كه از پشت بامها وارد خانه ها شويد…
(…چه ارتباط نزديك يا دور بين صدر آيه (ويسئلونك عن الاهلّة…) و ذيل آيه: (وليس البرّ…) مى بينى؟ ارتباط بين اين دو جمله آشكار است, زيرا بخش اول آيه مربوط به كسانى است كه از نقش هلالها در هستى مى پرسند و كاربرد آن را در امور شرعى و از جمله حج نمى دانند… و بخش دوم آيه نيز مربوط به حج است, زيرا جمعى از مسلمانان براساس عادت و به گمان سنّت حسنه, هنگامى كه از حج و يا عمره بر مى گشتند, به جاى ورود از درِ خانه ها از پشت بامها وارد خانه مى شدند. خداوند ايشان را از اين عمل باز مى دارد و منع مى كند.)
در ارجاع به پاورقى مشخص مى شود كه گفتار مؤلف در باره آيه و تفسير آن, متكى به روايات سبب نزول است. در اين باره خود آورده است:
(در الدرّالمنثور (104/1) از براءبن عازب روايت كرده است كه در جاهليت, رسم بر اين بود وقتى مُحرم مى شدند, از پشت بام خانه وارد مى شدند. پس خدا اين آيه را نازل كرد.
به روايت ديگر از براءبن عازب, انصار وقتى حج به جاى مى آوردند و بر مى گشتند, از پشت بام داخل خانه هاى خويش مى گرديدند. مردى از ايشان به هنگام بازگشت از سفر حج بر خلاف عادت ديگران از در وارد خانه شد, مردم وى را سرزنش و ملامت كردند, پس آيه نازل گرديد.) الفرقان2/92

ملاكهاى نقد اسباب نزول در الفرقان

گذشته از موضع عمومى الفرقان در قبال روايات اسباب نزول, در برخى موارد به طورخاص روايتى را مورد نقد و بررسى قرار داده است. امورى كه الفرقان به عنوان ملاك و معيار سنجش و ارزيابى و ردّ اسباب نزول استفاده كرده, عبارتند از:
1. نقد سبب نزول يا منطوق قرآن
2. نقد سبب نزول با ضرورتهاى كلامى
3. تصحيح سبب نزول با منطوق قرآن
4. نقد سبب نزول يا حقايق تاريخى.

الف. نقد سبب نزول با منطوق قرآن

بيشترين موارد نقد اسباب نزول در الفرقان ,با منطوق (نصّ يا ظاهر) قرآن صورت گرفته است. اين موارد خود به دو دسته تقسيم مى شوند: مواردى كه سبب نزول, با منطوق آيه مربوط به سبب نزول, نقد شده اند و مواردى كه با استفاده از منطوق ديگر آيات, نقد شده اند.
دو نمونه براى مورد نخست:
* (قل اوحى اليّ انّه استمع نفر من الجنّ… و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً)15
بگو: به من وحى شد كه چند تن از طايفه جن به اين قرآن گوش سپردند و چون در جمع ياران خود برگشتند, گفتند: بى شك ما در اين گشت و گذار خود قرآنى شنيديم بس شگفت و عجيب كه مردم را به سوى رشد و فلاح, رهبرى مى كند… و چون به آسمان رفتيم, ديديم كه آسمان از فرشته هاى نگهبان و شهابهاى پرّان, انبوه است.
مؤلف تفسير الفرقان از اين آيات, معانى و مطالبى را برداشت كرده است; مانند اين كه:
(1. شياطين و كافران جنّ هيچ گاه و در هيچ زمانى به ملأ اعلا راه نداشته اند, تا اسرار آسمانى را گوش دهند, بل هماره شهابها مانع صعود آنان به آسمانها بوده اند.
2. طايفه جن, همانند بشر, پيامبرانى از جنس خود داشته اند كه آنان را به خدا و ايمان دعوت مى كرده اند.
3. مؤمنان طايفه جن و رسولان الهى در بين آنان, جاهايى در ملأ اعلا داشته اند كه وحى الهى را فرا مى گرفته اند و به افراد ملّت ابلاغ مى كرده اند.
4. پس از بعثت رسول خاتم, چنانكه رسالت و بعثت براى جوامع بشرى پايان يافت, رسالت و ارسال پيامبر براى جنيّان نيز پايان گرفت و از اين رو ى,جنيّان از رفتن به ملأ اعلا منع شدند, زيرا كه رسالت جن, تابع رسالت بشر است, با ختم رسالت بشر توسط حضرت محمد (ص), رسالت آنان نيز پايان يافت. بنابراين, اگرچه هنگام ولادت پيامبر(ص) آثارى از منع صعود آنان به آسمان ظاهر گرديد, ولى منع كامل ايشان در زمان بعثت رسول اكرم(ص) انجام گرفت.)
با توجه به اين برداشتها, دكتر صادقى روايت سبب نزول را كه در باره اين آيات وارد شده است و مفهوم آن روايات, اين است كه همه شياطين مى توانستند به ملأ اعلا صعود كنند, ولى در زمان ولادت يا بعثت (به حسب اختلاف روايات) منع شدند, اساساً مردود مى شمارد و نفى مى كند:
(… پس آنچه را كه راويان روايت كرده اند, خلاف نص يا ظاهر اين آيات است و بر ديوار مى زنيم, مثل اين كه در اين روايات آمده است: بين شياطين و خبرهاى آسمانى, حائل واقع شد. چنانكه به دروغ, از على(ع) روايت كرده اند كه شياطين از رفتن به آسمان ممنوع نبودند, بلكه در زمان ولادت پيامبر(ص) از رفتن به آسمانها منع شدند. اين سخن دروغ است, زيرا ممانعت شياطين در زمان بعثت صورت گرفت نه زمان ولادت و نيز آنانى كه از رفتن منع شدند, مؤمنان طايفه جن بودند كه پيش از بعثت, جايى در ملأ اعلا داشتند كه مى نشستند و به اخبار آسمانى گوش مى دادند. امّا كافران جن براى هميشه از رفتن به آسمانها ممنوع بوده اند.
مايه شگفتى است كه اصحاب حديث, چگونه اين روايات مخالف آيات قرآن را ثبت و ضبط مى كنند. گويى اين روايات, وحى منزل است و گويى قرآن فرع بر اين روايات است كه بايد بر اساس مفهوم اين روايات, آيات قرآن توجيه و تأويل گردد.) الفرقان2/92
وى در پاورقى, روايت سبب نزول را از ابن عباس به اين شرح نقل كرده است:
(از ابن عباس روايت شده است كه گفت: پيامبر(ص) جنيّان را به عيان نديده و برآنان چيزى تلاوت نكرده است, ولى رسول خدا با جمعى از اصحاب خود به سوى بازار عكاظ مى رفت, بين شياطين و اخبار آسمانى حائل واقع شده بود. شياطين از آسمان به سوى قوم خود باز گشتند, از ايشان پرسيدند كه چرا به آسمان نرفتيد و خبر نياورديد؟ آنان در جواب گفتند: بين ما و اخبار آسمانى, فاصله واقع شده است. ما وقتى به طرف آسمان مى رفتيم, شهابهايى به سوى ما آمد و ما را عقب راند. گفتند: پس اين مسأله, پيامد قضيه اى است كه در زمين رُخ داده است; شرق و غرب زمين را بگرديد. افرادى كه مأمور شده بودند به سمت (تهامه) بيايند, در مسير, گذرشان به پيامبر (ص) افتاد كه به طرف بازا عكاظ مى رفت و در كنار نخلى با اصحاب خود مشغول نماز صبح گرديد. زمانى كه صداى قرآن را شنيدند, گوش فرا دادند, گفتند: اين همان است كه بين ما و اخبار آسمانى حائل ايجاد كرده است. به سوى قوم خود باز گشتند و گفتند
(انّا سمعنا قرآناً عجباً يهدى الى الرشد فآمنّا به و لن نشرك بربّنا احداً);
ما قرآنى شگفت شنيديم, به راه راست هدايت مى كند, پس ما بدان ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان نمى سازيم.
پس خداوند به پيامبرش وحى فرستاد: (قل اوحى اليّ انه استمع نفرمن الجنّ…) الفرقان30/180
* (ليسوا سواءً من اهل الكتاب امّة قائمة يتلون آيات اللّه آناء اليل و هم يسجدون)16
اهل كتاب همه يكسان نيستند, گروهى به طاعت خدا ايستاده اند و آيات خدا را در دل شب تلاوت مى كنند و سجده به جاى مى آورند.
مؤلف الفرقان درباره اين آيه مى نويسد:
(الدر المنثور (64/2) به نقل جماعتى از ابن عباس روايت كرده است كه گفت:
زمانى كه عبداللّه بن سلام و ثعلبة بن سعيد و اسدبن عبيد و ديگر كسانى كه با آنان بودند, ايمان آوردند و به اسلام متمايل شدند و تصديق كردند, احبار و كافران قوم يهود گفتند: به دين محمد(ص) جز اشرار ما نپيوسته اند, اگر ايشان بهترينهاى ما بودند, دين پدرى خود را ترك نگفته, به دين ديگرى ايمان نمى آوردند.
خداوند در اين باره, اين آيه نازل كرد: (ليسوا سواءً من اهل الكتاب امّة قائمة …)
دكتر صادقى در ادامه مى افزايد:
(نظر من اين است كه جمله: (لسيوا سواء) با اين شأن نزول سازگار نيست, زيرا كه احبار يهود براى كسانى كه ايمان آوردند, حساب مساوى با حساب خود قائل نبودند, بلكه ايشان ايمان آورندگان را داراى ارزشى كمتر از خود مى دانستند.) الفرقان3ـ4/345

از مواردى كه سبب نزول, با ملاحظه ديگر آيات و تنافى بين مفاد سبب نزول و منطوق آن آيات نقد شده است, يك مورد را مى آوريم:
* (ما ننسخ من آية او ننسهانأت بخير منها او مثلها, الم تعلم انّ اللّه على كل شيئ قدير)17
هيچ آيه اى را منسوخ يا ترك نمى كنيم, مگر آن كه بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم, آيا نمى دانى كه خدا بر هر كارى تواناست.
مؤلف در تفسير آيه مى نويسد:
(…به هر حال مقصود از (ننسها), فراموشاندن آيه از خاطر پيامبر نيست, زيرا پيش از اين, آيه اى مكّى, نافراموشكارى پيامبر را تضمين كرده و گفته است هيچ آيه اى از قرآن را فراموش نمى كند:
(سنقرئك فلا تنسى) 18
زودا كه براى تو بخوانيم, مباد كه فراموش كنى.
در اين صورت, پرداخته هاى دروغ فرو مى ريزد. ادّعاهايى كه مى گويد آياتى از قرآن وجود داشته كه سپس نسخ, يا از خاطر پيامبر(ص) فراموش شده است, اين دروغها و بناى بلند آن, فرو مى پاشد.)
و در پاورقى اضافه مى كند:
( از ساخته و پرداخته هاى اسرائيلى, چيزى است كه در الدرالمنثور (104/1) جماعتى از ابن عباس روايت كرده اند كه وى گفت: از آنچه بر پيامبر در شب و يا روز وحى مى شد, گاهى پيامبر(ص) آن را از ياد مى برد. پس خداوند اين آيه را نازل كرد: (ما ننسخ…). الفرقان1ـ2/90

ب: نقد اسباب نزول با ضرورتهاى كلامى
1. (ومن اظلم ممّن افترى على اللّه كذباً او قال اوحى اليّ و لم يوح اليه شيئ)19
كيست ستمكارتر از آن كس كه به خدا دروغ بست, يا گفت كه به من وحى شده و حال آن كه به او هيچ چيز وحى نشده بود.
دراين مورد روايتى است كه مى گويد برخى كاتبان وحى هنگام نوشتن, تغييراتى در آيات پديد مى آوردند و پيامبر نيز آنها را امضا و تأييد مى كرد.
نويسنده تفسير الفرقان, درباره اين سبب نزول چنين مى نويسد:
(اين سخن, تهمتى نارواست و درصدد است تا پيامبر(ص) را نا آگاه از وحى و يا خائن به وحى معرّفى كند!
نيز در پاورقى مى افزايد:
(در نورالثقلين (754/1) آمده است كه ابى بصير مى گويد: از امام (ع) در باره آيه (ومن اظلم ممن افترى على اللّه كذباً…) سؤال كردم, امام فرمود: آيه در باره ابن ابى سرح نازل شده است. او از طرف عثمان به ولايت مصر نصب گرديد و از كسانى بود كه پيامبر(ص) در روز فتح مكّه, وى را مهدور الدم اعلام كرد. او كاتب رسول خدا (ص) بود. زمانى كه (ان اللّه عزيز حكيم) نازل شد, او نوشت: (ان اللّه عليم حكيم).رسول خدا به وى گفت: بگذار همين باشد, زيرا خدا (عليم و حكيم) نيز هست.
ابن ابى سرح براى منافقان مى گفت: من از پيش خودم چيزهايى مثل آنچه به پيامبر وحى مى گردد مى گويم واو بر من خرده نمى گيرد و تأييد مى كند. پس خداوند آيه (و من اظلم…) را در باره او نازل كرد.) الفرقان7/146
2. (واتوا البيوت من ابوابها…)20
نيكو آن نيست كه از پشت بامها وروى خانه ها وارد خانه شويد, نيكو آن است كه تقواى الهى پيشه كنيد و از درخانه وارد شويد…
در ذيل اين آيه مى نويسد:
(در الدرّالمنثور (104/1) از ابن جرير از سدى روايت شده كه گفت: گروهى از مردم عرب هنگام بازگشتن از سفر حج از در خانه ها وارد نمى شدند, بلكه از پشت, خانه ها را سوراخ مى كردند و وارد مى شدند.
وقتى پيامبر (ص) از سفر حجّة الوداع به مدينه بازمى گشت, مردى از آن گروه كه اسلام آورده بود, همراه پيامبر بود. هنگامى كه پيامبر(ص) به در خانه خود رسيد, آن مرد از واردشدن به خانه امتناع كرد و گفت: من احمس هستم (گروهى كه اين سنّت را داشتند, حمس ناميده مى شدند).
پيامبر فرمود: من نيز احمس هستم. سپس پيامبر از پشت, داخل خانه شد و مرد نيز به دنبال او وارد گرديد. آن گاه آيه نازل گرديد: (وآتوا البيوت من ابوابها…).
نويسنده الفرقان مى نويسد:
(مفاد اين روايت با ساحت رسول خدا (ص) سازگار نيست, زيرا پيامبر عملى را كه شايسته نباشد, سنّت قرار نمى دهد. اگر گفته شود اين عمل نخست نيك بوده و از طرف خداوند امضا گرديده, ولى پس از آن منسوخ شده است, در پاسخ بايد گفت: امكان ندارد خداوند عمل نيك را نسخ كند.
اين عمل, روش و سنّتى جاهلى بود كه در ميان مسلمانان نيز راه يافته بود و پيامبر(ص) با آن مخالفت مى كرد, چنانكه از نصّ روايت ديگر استفاده مى شود.) الفرقان2/92
3. (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبأ فتبيّنوا ان تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين)21
اى اهل ايمان اگر فاسقى براى شما خبر آورد, خبر او را بدون تحقيق و بررسى تصديق نكنيد. مبادا كه ندانسته و از روى ناآگاهى به قومى آسيب رسانيد و فرداى آن, از كرده خويش پشيمان شويد.
در شأن نزول اين آيه دو روايت وجود دارد: يكى از دو روايت به طريق شيعه و سنّى وارد شده است و آن روايتى است كه مى گويد: پيامبر (ص), وليدبن عقبه را به سوى حارث بن ضرار خزاعى فرستاد تا زكاتى را كه نزد او گردآورى شده بود, بياورد. وليد پيش از آن كه حارث را ملاقات كند, نزد پيامبر (ص) برگشت و اظهار داشت: حارث از دادن اموال زكات خوددارى كرد و مى خواست مرا به قتل رساند. پيامبر (ص) گروهى را به جنگ حارث فرستاد. بعداً معلوم شد كه وليد گزارش دروغ به پيامبر داده و وى حارث را اصلاً ملاقات نكرده است. آن گاه آيه نازل گرديد.
نويسنده تفسير الفرقان پس از نقل مشروح اين روايت, مى نويسد:
(پذيرش حديث به اين صورت كه پيامبر به سخن فاسقى اعتماد كرده و گروهى را براى جنگ و قتال با حارث مهيا ساخته باشد, امكان ندارد….
روايت دوم كه در تفسير قمى نقل شده, اين است:
آيه در باره ماريه قبطيه, مادر ابراهيم نازل شده است. سبب نزول اين بود كه عايشه به پيامبر (ص) گفت: ابراهيم از نسل تو نيست, بلكه از جريح قبطى است, زيرا وى همه روزه به خانه ماريه وارد مى شود. پيامبر در خشم شد و به اميرالمؤمنين(ع) دستور داد شمشير را بگير و سرجريح را نزد من بياور. اميرالمؤمنين(ع) شمشير را گرفت و گفت: پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا, هر گاه مرا به كارى اعزام دارى بى درنگ عازم خواهم بود, نظر شما چيست؟ از وضع جريح تفحّص و جست وجو كنم يا اين كه بدون هيچ پرسش و پاسخى دستور شما را عملى سازم؟ پيامبر(ص) فرمود: تحقيق كن.
اميرالمؤمنين راه افتاد و از مشربه امّ ابراهيم, بالا رفت. وقتى جريح آن حضرت را با شمشير آويخته ديد, پا به فرار گذاشت و بر درخت خرمايى بالا رفت. على (ع) به او نزديك شد و گفت: پايين بيا. جريح گفت: يا على از خدا بترس. در اين جا كسى نيست. من آلت تناسلى ندارم. سپس كشف عورت كرد و معلوم شد كه راست مى گويد. على (ع) جريح را نزد رسول خدا (ص) آورد. پيامبر از او پرسيد به چه دليل به خانه ماريه رفت و آمد مى كند. جريح گفت: يا رسول اللّه (ص) طائفه قبط دوست دارند مردى در امور منزل خدمتكار باشد… از طرف ديگر, قبطيها جز با قبطى انس نمى گيرند, از اين جهت پدر ماريه قبطيه مرا فرستاد تا نزد او باشم و خدمت كنم. پس نازل شد: (ان جائكم فاسق…).
در پى نقل اين روايت مى نويسد:
(اين حديث به حسب ظاهر, مضطرب است, زيرا به پيامبر(ص) نسبت مى دهد كه مجرد شهادت زنى را ملاك داورى قرار داده و براساس آن, تصميم به قتل انسان بى گناهى گرفته است.
خطاب اين آيه شامل پيامبر نمى شود, زيرا جمله: (الذين آمنوا) نظر به مؤمنان دارد. علاوه براين, در آيه نتيجه پذيرش خبر فاسق, (ندامت و پشيمانى بر حركت جاهلانه) دانسته شده است و اين از شأن پيامبر(ص) دور است; پيامبرى كه (لاينطق عن الهوى, ان هوالا وحى يوحى). بنابراين, هيچ يك از دو روايت, چه روايت مربوط به وليد و چه روايت عايشه, قابل تصديق نيست.) الفرقان26ـ27/230

ج. نقد سبب نزول يا حقايق تاريخى

(يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكاري…)22
در سبب نزول آيه, روايات متعارض و گوناگونى نقل شده كه هر يك آيه را مربوط به شخصى مى داند:
(الدرالمنثور (165/2) از عكرمه در سبب نزول آيه روايت كرده است كه روايت در باره ابوبكر, على, عبدالرحمن بن عوف و سعد نازل شده است كه براى ايشان غذايى پخت و شرابى نيز مهيا ساخت. آنان غذا را خوردند و شراب را آشاميدند. آن گاه نماز مغرب را به امامت على به جاى آوردند. على به هنگام قراءت سوره كافرون گفت: ليس لى دين و ليس لكم دين, پس نازل شد: (يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سكارى).
در همان منبع روايت ديگرى از على (ع) نقل شده است كه مى گويد: عبدالرحمن بن عوف براى ما غذايى آماده كرد و از ما دعوت به عمل آورد و شرابى نيز به ما نوشانيد. وقت نماز فرار رسيد. مرا به امامت نماز انتخاب كردند و من سوره كافرون را اين گونه خواندم: قل يا ايها الكافرون لااعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون. در پى اين جريان آيه: (يا ايها الذين آمنو…) نازل شد.
در همين باره, روايت ديگرى نيز در الدرالمنثور نقل شده است كه نماز جماعت را به امامت عبدالرحمن خواندند.)
الفرقان در پايان, پس از يادكرد اين روايات متعارض, مى نويسد:
(تعارض روايات در باره شخصى كه امام قرار گرفت و نيز اين واقعيت كه امثال ابوبكر و عمر اشخاصى نبودند كه على (ع) را به امامت نماز انتخاب كنند, اين تهمت را كه براى هتك حرمت على (ع) ساخته شده است, براى هميشه به گورستان تاريخ مى سپارد.) الفرقان5ـ6/79
مقصود مؤلف اين است كه:
اولاً روايات سبب نزول از ناحيه دلالت و تعيين اين كه چه شخصى در آن جريان, امام جماعت قرار گرفت, با يكديگر تعارض دارد و چون هيچ كدام بر ديگرى ترجيح ندارد, قانون و قاعده باب تعارض ايجاب مى كند كه تمام روايات از درجه اعتبار ساقط شوند و هيچ يك حجت شرعى نيست.
ثانياً شواهد تاريخى وجود دارد كه ابوبكر و عمر هر يك, چه از نظر سنّى و چه از نظر عرفى و دينى, خود را بر على (ع) مقدّم مى دانستند. با وجود اين, چگونه در نماز جماعت به على اقتدا مى كردند, زيرا خود اين عمل, دلالت ضمنى بر اعتراف آنان به اولويت و افضليت على(ع) داشت و آن دو به چنين چيزى تن نمى دادند.

مرجّحات سبب نزول

كم نيست مواردى كه روايات سبب نزول, در تعيين سبب و حادثه اى كه موجب نزول آيه و يا سوره اى شده است, اختلاف و تعـارض دارند. هريك از مفسّران, شيوه مخصوصى را در برابر اين روايات ناسازگار اتخـاذ كرده اند. بعضى تمامى آنهـا را بدون اظهار نظر نقل كرده و بعضى از مجموع آنها صرف نظر كرده اند و برخى به جست وجوى برترى يكى از روايـات پرداخته اند. نويسنده تفسير الفرقان در شمار سومين گروه است.
از جمله, سازگارى يك سبب نزول با مفهوم آيه, باعث برترى آن بر ديگر روايات شناخته شده است:
در سبب نزول آيات 88 و 99 سوره نساء, چهار روايت سبب نزول نقل شده و مورد داورى قرار گرفته است كه ما روايت اول و چهارم را مى آوريم:
(الدرالمنثور (190/2) از زيدبن ثابت روايت كرده است كه رسول خدا به قصد غزوه احد حركت كرد. گروهى كه با وى از مدينه به قصد جنگ خارج شده بودند, از ميانه راه برگشتند. اصحاب پيامبر(ص) در باره اين گروه دو گونه قضاوت كردند. دسته اى گفتند: آنان را مى كشيم. دسته ديگر گفتند: نه,چنين كارى نبايد انجام شود. پس آيه نازل شد: (فما لكم فى المنافقين فئتين…)
از طريق اصحاب اماميه, چنانكه در تفسير مجمع البيان آمده, از امام باقر (ع) نقل شده كه آيه در باره قومى نازل شده است كه از مكّه به مدينه آمدند و اظهار ايمان و اسلام كردند. آنان دو باره به مكّه باز گشتند و چون وضع مدينه را وخيم پيش بينى مى كردند, در مكه اظهار شرك كردند. آنان اموالى از مشركان گرفتند و به سمت يمامه به قصد تجارت, راه افتادند. وقتى خبر به مسلمانان رسيد, تصميم گرفتند به جنگ آنان بروند. در اين باره كار به اختلاف كشيد و بعضى مخالفت كردند كه نبايد با آنان جنگيد چون مؤمن هستند. ديگران مى گفتند: آنان مشركند, پس بايد بجنگيم, تا اين كه آيه نازل شد:(فما لكم فى المنافقين…)
نويسنده الفرقان به دنبال اين روايت مى نويسد:
(جمله: (اظهروا الشرك); كه در روايت اخير آمده است, با منافق توصيف شدن آنان در آيه سازگار نيست و نيز عبارت (حتى يهاجروا) كه در آيه آمده است, دليل براين است كه ايشان هنوز مهاجرت نكرده بودند و حال اين كه روايت مى گويد آنان مهاجرت كردند,ولى دو باره به مكّه باز گشتند.
بنابراين, روايتى كه مى گويد آيه در باره متخلّفان او غزوه نازل شده, مورد تأييد و تصديق است.) الفرقان5ـ6/227ـ228

پرهيز از تعصّب و قشرى گرى

چنانكه نويسنده الفرقان خود اظهار داشته و بر آن تأكيد كرده, وى در مقام نقد و تحليل روايات اسباب نزول, ديد بى طرفانه و دور از تعصب را كه شايسته يك پژوهشگر و محققّ است, حفظ كرده و از دخالت دادن گرايش شيعى خويش در ردّ و يا قبول روايات, دورى گزيده است. وى مى نويسد:
(شيوه ما در تفسير الفرقان اين نيست كه آيات را بر اساس گرايش به مذهب مخصوصى تفسير كنيم و بر قرآن, چيزى را كه قابل حمل نيست, حمل كنيم. ما قرآن را پيراسته و مجرّد از هر امرى در نظر مى گيريم و از آن استنباط مى كنيم; چه اين كه موافق مذهب ما باشد يا مخالف.) الفرقان1ـ2/237
وى در عمل و جريان تفسير نيز نشان داده است كه بر اين گفته و موضع خويش ثابت مانده و روايتى را كه با ملاكهاى پذيرفته شده نزد وى موافق نيست, چه راوى و منابع آن شيعى باشد يا سنّى و چه در مقام تثبيت عقايد موافق شيعه باشد يا موافق گرايشهاى اهل سنّت, آن روايت را رد مى كند:
در ذيل آيه: (ومن اظلم ممن افترى على اللّه كذباً…)23 مى نويسد:
(تفسير نور الثقلين, از تفسير قمى, از پدر قميّ, از صفوان, از ابن مسكان, از ابى بصير, از امام صادق روايت كرده است كه گفت:
عبداللّه ابن سعدبن ابى سرح, برادر رضاعى عثمان بود كه اسلام آورد و به مدينه هجرت كرد. وى خط زيبايى داشت, هرگاه وحى نازل مى شد, پيامبر به او املاء مى كرد و او مى نوشت. پيامبر(ص) وقتى به او مى گفت بنويس: (سميع بصير), او مى نوشت: (سميع عليم) و اگر مى گفت بنويس: (واللّه بما تعملون خبير) مى نوشت: (واللّه بما تعملون بصير) و بين (تاء) و (ياء) فرق نمى گذاشت. پيامبر(ص) نيز مى گفت آنها يكى هستند, اشكالى ندارد.
پس از زمانى, عبداللّه از اسلام برگشت و مرتد شد. او به مكه باز گشت و براى قريش مى گفت: قسم به خداوند, محمّد نمى داند چه مى گويد. آنچه او مى گويد, من نيز مثل او مى گويم. بنابراين, من مانند آنچه او نازل مى كند, نازل مى كنم. در اين باره خداوند بر پيامبرش نازل كرد: (و من اظلم ممّن كذب…)
زمانى كه مكّه فتح شد, پيامبر(ص) دستور قتل سعد را صادر كرد. پيامبر (ص) در مسجد نشسته بود كه عثمان دست سعد را گرفته بر پيامبر(ص) وارد شد و گفت: اى رسول خدا! او را ببخشيد. پيامبر (ص) سكوت كرد. عثمان دوباره حرفش را تكرار كرد, پيامبر سكوت كرد. عثمان بار سوم تقاضاى عفو كرد.
پيامبر فرمود: او را به تو بخشيدم. وقتى پيامبر(ص) در جمع اصحاب خويش قرارگرفت, فرمود: من نگفته بودم هر كس از شما سعد را ديد, بكشد. مردى از اصحاب عرض كرد: چشم من به طرف شما بود كه اشاره اى بكنيد تا من بلافاصله او را بكشم. پيامبر فرمود: انبيا كسى را با اشاره نمى كشند. در نتيجه, سعد جزء طلقا و آزاد شده ها قرار گرفت.) الفرقان6ـ7/44
نويسنده الفرقان پس از نقل اين روايت و روايات ديگرى قريب به همين مضمون, مى نويسد:
(از چيزهايى كه عقل را به حيرت وا مى دارد, اين است كه چنين رواياتى را در كتابهاى تفسير و غير تفسير نقل مى كنند و محتواى آن را تصديق مى كنند! بدون در نظر داشتن حرمت قرآن و پيامبر و يا تدبّر در محتواى آن. چنين است كه اسلام به روايتهاى ساخته و پرداخته ذهنهاى بيمار مبتلا گشته است; رواياتى كه به صرف نقل, مورد قبول واقع شده, در حالى كه مخالف صريح كتاب الهى هستند; كتابى كه ناطق به حق است. از اين رو, به ضرورت قطعى در مى يابيم كه به هيچ روايتى, چه شيعى يا سنّى, اعتماد نكنيم, مگر اين كه قرآن آن را تصديق كند و ردّ نكند.) الفرقان7/146

كيفيت نقل اسباب نزول در الفرقان (گزارشى يا تفصيلى)
در تفسير الفرقان قريب 90% موارد نقل اسباب نزول به صورت گزارش و نقل ساده آورده شده و نقد و تحليلى در آنها صورت نگرفته است. و حدود 10% از روايات اسباب نزول, مورد نقد و ارزيابى قرار گرفته اند. اين نكته را شايد بتوان چنين توجيه كرد كه نويسنده الفرقان در موارد متعدّد تفسير خويش, معيارهاى كلّى قبول روايت را بيان داشته و تطبيق آن را به خواننده واگذار كرده است.عامل ديگر, همان گونه كه پيشتر گذشت, اهميّت ندادن مفسّر به اين روايات است. جاى دادن روايات اسباب نزول در حاشيه مباحث تفسيرى, خود نشاندهنده بى اعتنايى مفسّر به اين روايات است.
بلى بايد ياد آور شد كه روايات تفسيرى (روايات سبب نزول و غير آن) در بيشتر موارد به گونه اى مشروح و مفصّل بدون كمترين تلخيص و يا حذف, بيان شده است, مگر اين كه در يك زمينه چند روايت با راههاى گوناگون ولى مضمون و محتوايى واحد وجود داشته باشد كه در اين صورت, يك روايت را نقل و اشاره مى كند كه اين روايت به طرق ديگر و در منابع ديگر نيز ذكر شده است.
بر اين اساس, از حدود سيصد مورد نقل اسباب نزول در تفسير الفرقان, تنها چهارده روايت به صورت اجمالى آورده شده است.

ميزان توجه به نام روايتگران سبب نزول

روش الفرقان بر اين است كه هنگام نقل روايت, تنها نام روايتگر نخست را كه از صحابه, تابعان يا ائمه معصومين(ع) هستند, مى آورد و نيز منبع يا منابعى كه روايت در آنها ذكر شده است, امّا افراد سلسله سند را يكايك نام نمى برد.

منابع تفسير الفرقان درنقل اسباب نزول
تفسير الفرقان دربيشتر موارد, روايات تفسيرى و روايات اسباب نزول را از دو كتاب: الدرالمنثور سيوطى و تفسير نورالثقلين نقل كرده و در موارد اندك نيز از منابع ديگر سود جسته است; مانند:
تفسير طبرى, تفسير برهان, تفسير مجمع البيان, احقاق الحق, تفسير كبير و….


پی نوشت‌ها:

1. اعراف/17.
2. شورى/10
3. محمد صادقى, الفرقان فى تفسير القرآن, (چاپ دوم: قم, اسماعيليان, 1408ق), 1/16ـ19.
4.إسراء/47
5. نساء/43.
6. انعام 52/.
7. مائده / 51 ـ 53.
8. نساء 64/.
9. مائده/108.
10. آل عمران/59.
11.آل عمران/165.
12. بقره/158.
13. بقره/219.
14. بقره/189.
15. جن/1ـ8.
16. آل عمران/113.
17. بقره/106.
18. أعلى/6.
19. انعام/93.
20. بقره/189.
21. حجرات/6.
22. نساء/43.
23. انعام/93.

مقالات مشابه

نقد متن در تفسير الفرقان

نام نشریهبینات

نام نویسندهیونس نیک‌اندیش

مبانی نقد متن در تفسیر «الفرقان»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهیونس نیک‌اندیش

اصول و مبانى تفسير (الفرقان)

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهمحمدرضا امین